اکنون زمان رفتن است. این اتاق را ترک کنید و به جایی بروید. هرجایی. این اشتیاق شادی و آزادی را رشد دهید. قد بکشید، دیدتان را عوض کنید، بیدار شوید، بیدارتر، آنقدر بیدار که انرژی و زندگی را در هر لحظه و مکانی احساس کنید. ( استفان شویگ) رویتان را برگردانید و نگاهی به زندگیتان بیندازید. ببینید آیا این لحظه و مکان همان جایی است که شما را به هیجان میآورد؟ آیا باعث افزایش مثبت ضربان قلبتان میشود؟ اگر در اعماق وجودتان حس سراسیمهی پرسش و لذت از همه چیز وجود ندارد، همین الآن آنجا را ترک کنید.
اگر قانع، راحت و بدون چالش زندگی میکنید، از جا بلند شوید و بروید. با برنامه یا بی برنامه، هرکاری که میکنید، فقط اینجا را ترک کنید و به دنبال جایی جدید بگردید. باید دلیلی وجود داشته باشد که واژهی “رفتن” خوشایند به نظر میرسد. مثل گفتن عبارت ” بعدا میبینمت” به جای ” خداحافظ”. استفاده از این واژه باعث راحتی و سبکی قلبتان میشود. این کلمه نشانهی یک شروع دوباره است. کوچ از زندگی قبلی و تاخت و تاز به آینده. اما رفتن فقط مقدمهای است بر رسیدن.
هیچ چیز بهتر از یک شروع تازه نیست. یک آپارتمان یا شهر جدید، شروع دوباره دربارهی یک صحنهی جدید نیست، بلکه دربارهی شیوهای است که در آن صحنه زندگی میکنیم. این تغییر دربارهی این است که چشمانمان را دوباره باز کنیم، به کنارهها برویم، بالا و پایین و اطراف زندگیمان را نگاهی بیندازیم و یک بار دیگر وسعت و تنوع زندگی را درک کنیم که با آغوش باز منتظرمان است.
زندگی همیشه تمایل به کهنه شدن دارد. مثل غذایی که زمانی مورد علاقهی ما بود اما بعد از مدتی همان حس و لذتی را از دست میدهد که از ابتدا بخاطرش عاشق آن غذا شده بودیم. مثل مکان و موقعیتهایی که خودمان را در آنها حبس میکنیم و بعد از مدتی خسته کننده و راکد میشوند. تجارب جدید همان دلیل زندگی ما هستند. دلیل اینکه هر روز بیدار میشویم و ادامه میدهیم. زمانیکه از آسایش کامل لذت میبریم آرزوی تجارب جدید را داریم. هدف زندگی کردن چسبیدن به یک بخش از زندگی نیست. بلکه باز-تعریف کردن خودمان به صورت پیوسته است. هدف زندگی شاید این است که خودمان را بارها و بارها با آب تازهی تجارب جدید غسل دهیم.
شما طول زندگیتان را برای راحت نشستن در جاهای آشنا و تکراری و آفتاب گرفتن وقت دارید. اما الآن انرژی دارید و هنوز به غایت آسایش زندگیتان نرسیدهاید، پس رو به جلو حرکت کنید و پیوسته خود را در معرض چالشهای جدید قرار دهید. پیوسته از آسایش مطلق فرار کنید. چرا که ما انسانها فقط زمانی که در آسایش و رفاه نباشیم انگیزهی رشد و یادگیری داریم. برای اینکه خودمان، اهدافمان و اطرافیانمان را به طور حقیقی بشناسیم باید روبه جلو حرکت کنیم. باید حداقل پنج بار در طول عمر مکان یا شیوهی زندگیمان را عوض کنیم. حداقل باید پنج بار با قلبی باز برای تغییر به درون زندگی جدید و تازه شیرجه بزنیم. این مساله میتواند شامل پنج گام یا هدف باشد.
۱. رهایی از هرآنچه میشناسید!
حرکت اولتان حس اولین پرواز را دارد. همانند فراگرفتن شیوهی پرواز، خواهید فهمید که تنها چیزی که شما را از دنیا جدا میکند خودتان هستید. شما بال ندارید در عوض پاهایتان، هواپیما و قطار را دارید. شما همچنین گزینههایی مثل اتوبوس، اتومبیل و خطوط کشتیرانی را دارید. اما اول باید آشیانه را ترک کنید. باید هر چیز را که با آن بزرگ شدید بدرود گویید، دنیای کوچکی که زمانی کاملا برایتان کافی بود. باید خودتان را از آسایش و هرچه با آن آشنایید جدا کرده و در میان هرج و مرج و هیاهو جای گیرید. نخستین حرکت سختترین حرکت نیز هست. این لحظهای است که به طور ناخودآگاه تصمیم میگیرید که تنها و وحشت زده در جایی ناآشنا بمانید. با این تصمیم تبدیل به یک غریبه، یک مهاجر و یک بیگانه میشوید. اما این تصمیم برای رها کردن چیزهایی که به آنها وابستهایم، همان ایدهای است که میگوید: باید چیزی بهتر و بزرگتر در خارج از محدوده ما باشد.
۲. یافتن تجارب جدید
حرکت دومتان باید حس بیقراری باشد. باید حس خستگی از اطرافتان، از آسایشتان باشد. این حرکت برای تولد دوبارهی توانایی احساس کردن جهان اطرافتان است. برای پذیرش این است که نمیتوان همه چیز را دانست اما قرار است برایش تلاش کنید. قرار است تجارب جدید، ماجراجوییهای جدید و یک آیندهی پیش بینی نشده داشته باشید. شما نمیدانید چطور به آنجا خواهید رسید. چه کسانی را ملاقات خواهید کرد و چه چیزهایی را خواهید یافت. اما قطعا این کار را انجام خواهید داد. شما با ذهنی باز و کنجکاو به درون دنیایی جدید خواهید پرید. دوستان جدید و لذتهای جدید خواهید یافت و البته اشتیاقی را که با حرکت اول به دست آورده بودید شعلهور خواهید دید. و باز نخواهید ایستاد تا زمانی که روح مشتاقتان راضی شود. از دوستان قدیمیتان برای یافتن دوستان جدید و از زبان مادریتان برای فراگیری زبانی جدید دور خواهید شد. به یاد داشته باشید که شما فقط بخاطر حس عادت و حس تعلق به محل بزرگ شدن و آدمهایش است که در خانه ماندهاید.
۳. به دنبال عشق زندگی
جست و جوی عشق گشتن به دنبال خوشبختی است و این همان تصمیم برای انداختن خود در مکاشفهی دیوانهوار، پر فراز و نشیب و بیپایانی است که همهی ما به دنبالش هستیم. چرا که عشق مقصد نهایی است. این همان دلیلی است که هر روز ما را به حرکت وا میدارد. به خاطر عشق است که هر روز برمیخیزیم و به جنگ با بدیها میپردازیم. برای این است که هر روز پیش میرویم، گام برمیداریم و افراد را پشت سر هم ملاقات میکنیم. عشق هدف آخر، سرحد نهایی و تنها چیزیی است که ارزش حرکت و پیش رفتن را دارد. اگر فکر میکنید که عشق را در یک شهر یا یک شغل یافتهاید، پس به سویش حرکت کنید. اگر شغل رویاییتان در اسپانیا منتطرتان است، پس به آنجا بروید. اگر قلبتان مشتاق سواحل صورتیرنگ برموداست، پس قطعا وقت حرکت به همان سمت فرا رسیده است. اگر بر روی شنهای یک دماغهی ساحلی عاشق کسی شدید، پس به دنبالش بروید. دنبال کردن عشق بیمسئولیتی نیست، کاری صادقانه است. کار شما پذیرفتن این است که هیچ جست و جویی بزرگتر و مهم تر از جست و جوی عشق نیست. اگر شما به دنبال عشق نیستید، پس در جست و جوی چه هستید؟
۴. فرار از همان عشق
عشق جاویدان نیست. آن را میتوان در یک لحظه، در مقداری مشخص و در داستان عاشقانهای گذرا یافت. آن را میتوان در سالی فوقالعاده و بینقص عشق ورزیدن به کسی یافت که قرار نیست برای همیشه در زندگیتان بماند. عشق میتواند در ساحلی باشد که برای شما آرامش بیاورد، اما فقط تا زمانی که دلتان مشتاق جای جدیدی شود. میتواند با اولین لقمه از پاستای شما آغاز شده و با آخرین لقمهی آن پایان پذیرد. تعبیر عشق طول آن نیست، بلکه ظرفیت آن برای تلنگری به روح و تغییر شما است. فقط بهخاطر اینکه ابدی نیست دلیل نمیشود که واقعی هم نباشد. شما باید برای عشق به حرکت درآیید اما همچنین باید این موضوع را نیز درک کنید که چه زمانی آن عشق دیگر وجود ندارد. شما باید آنقدر قوی باشید که یک عشق پایان یافته را رها کنید تا فرصت تجربهی عشقی جدید را به خود دهید. باید از اختناق یک عشق فرونشسته رهایی یابید تا قلبتان را برای عشق بیشتر و جدیدتر باز نگاه دارید. فقط بخاطر ترس از اینکه شخص دیگری را ملاقات نخواهید کرد، هیچ وقت در یک جا و یک حالت نمانید. چرا که جهان هستی پر است از چیزهایی که قلبتان را درگیرش کنید. چیزهایی که شما را در برابر قطرات اشکتان تسلیم کند و آن زمان دریابید که چرا هنوز زنده هستید.
۵. شروع دوبارهی همه چیز از نو
شما باید از محدودهی آسایش امتناع کنید. باید به مبارزه با ساکن شدن بپردازید. نباید هرگز درگیر زندگی معمولی شوید. باید همیشه برای رسیدن به چیزهای بهتر، آسایش خود را به چالش بکشید. زنده بودن به دنیا آمدن است. اما زندگی کردن تولدی است دوباره و دوباره. به عنوان یک شخص جدید، یک عاشق جدید، یک دوست جدید،باید با اراده تلاش کنید همواره نسخهی جدیدی از خود بسازید. نباید هرگز به جای جدیدی که ساخته اید اجازه دهید آخرین جایگاهتان باشد. باید به طور مداوم با ایدهی آسایش مطلق و یک جا ماندن بجنگید. چرا که هرگز به طور کامل راضی نخواهید بود مگر با ادامه دادن به کنکاش، تغییر و حرکت. نظر شما چیست؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که همه چیز را رها کرده و خود را به امواج سرنوشتتان در جایی دیگر بسپارید؟
منبع: Elitedaily.com
ثبت ديدگاه